ملانصرالدين
ملانصرالدين هر روز در بازار گدايی می کرد و مردم با نيرنگی حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند، يکی از طلا و ديگری از نقره. اما ملانصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب می کرد
اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و با اين روش او را دست می انداختند
تا اين که مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملانصرالدين را آن طور دست می انداختند ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت : هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا را بردار. اين طوری هم پول بيشتری گيرت می آيد هم تو را مسخره نمی کنند
ملانصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم ديگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند من احمق تر از آنهايم. شما نمی دانيد تا حالا با اين کلک چه قدر پول درآورده ام
5 Comments:
At 7:07 AM, hazhir said…
Nemikhad hemaghataato intory tojih koni :-"
At 1:33 PM, niyoosha said…
eyval:D
At 9:08 PM, Anonymous said…
zemn tashakor az hekayate pand amuz e shoma (albate ma nafahmidim chejuri azash estefade konim akhe in dore zamune befahman shut mizani zendegito taraj mikonan che berese ke bekhan sekke tala o noghre bedan behet ), bande etelae az ketab e mazbur! dara nemibasham!!
At 2:43 AM, Nazanin said…
mhmmm!
dar zamineye offline aa nazari age dari begooaa! :)))))
At 9:45 AM, Anonymous said…
weblogi ke mahi yebar update mishe bayadam inghad barash tabligh konan
Post a Comment
<< Home