جان می دهم از حسرت ديدار تو چون صبح ..... باشد که چو خورشيد درخشان بدر آيی
اين روزا معنی کلمه "حسرت" رو خيلی خوب حس می کنم. من حسرت يه لقمه نون، يه خونه گرم يا يه دوچرخه رو ندارم. حسرتم از يه نوع ديگه س. ولی فکر می کنم تمام اين حسرت ها يه حال مشترک دارن. بغضش با بقيه بغض ها فرق می کنه. يه جوری انگار تمام مسيرش رو می سوزونه. راه گلو رو طوری می بنده که آهی که از ته دل می کشی وسط راه مجبور می شه برگرده و خفه بشه
0 Comments:
Post a Comment
<< Home