کافه ای وا کردم تا نپوسم از دلمرگی. خودم را در پیچاپیچ دود سیگارهای آغشته به ماتیک، پر و خالی کردم از نیاز. چیزهایی بود که باید می گفتم و مرگیده خاموشیدم. و چیزهایی ته گلویم ماسید که بایست زیر گوش زنی جیغ می زدم. حالا تمام زنان عالم را دعوت می کنم به کافه زن. شاید آن سایه ی مبهم نیز میانشان سرک بکشد به من.
5 Comments:
At 1:58 PM, Anonymous said…
.خوش بگذره عزیز جونم
این از میکده به کاشانه رفتنتون منو کشته!
At 1:13 AM, Anonymous said…
khosha be sar khoshitan!
www.sedayesokout.blogspot.com
At 8:59 PM, Anonymous said…
bah bah barekella
cheshme khanum valedatun roshan
At 2:33 AM, cafezan said…
کافه ای وا کردم تا نپوسم از دلمرگی. خودم را در پیچاپیچ دود سیگارهای آغشته به ماتیک، پر و خالی کردم از نیاز. چیزهایی بود که باید می گفتم و مرگیده خاموشیدم. و چیزهایی ته گلویم ماسید که بایست زیر گوش زنی جیغ می زدم. حالا تمام زنان عالم را دعوت می کنم به کافه زن. شاید آن سایه ی مبهم نیز میانشان سرک بکشد به من.
At 8:17 AM, Anonymous said…
سفر خوش بگذره
تو سفر وبلاگ بروز میشه یا نه
Post a Comment
<< Home