روز هجران و شب فرقت يار آخر شد... زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
گاهی هم يه چيزايی مياد که واقعاً تعجب می کنم. مثلاً يه بار يه خوابی ديدم و به حافظ گفتم يه خواب ديدم تعبيرش رو بهم بگو. اين شعر اومد
ديدم به خواب دوش که ماهی برآمدی ... کز عکس روی او شب هجران سرآمدی
تعبير رفت يار سفر کرده می رسد ... ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی
يه بار فال شب يلدا رو می گرفتم و دقيقاً کلمه " شب يلدا " توی شعر بود. يا يکی دو روز پيش برای يه سفری فال گرفتم و بيت آخر شعر اين بود
راه نبرديم به مقصود خود اندر شيراز ... خرّم آن روز که حافظ راه بغداد کند
نمی دونم شايد همين چيزا باعث ميشه آدم اعتقاد پيدا کنه يا حداقل دلگرم بشه. گاهی فکر می کنم شايد مي خوام خودم رو گول بزنم
هر چی هست حتی اگه فال هم وجود نداشته باشه خوندن يه شعر از حافظ واقعاً شیرینه