شبانه ها

Saturday, December 30, 2006

یاسمن جون یک ساله می شود

اين وبلاگ يک ساله شد. در مجموع می تونم بگم از وبلاگ نوشتن خوشم اومد، خيلی از حرفامو تونستم بنويسم و حتی 5 نکته راجع به خودم بگم! وقتی عصبانی يا ناراحت بودم جای خوبی بود برای خالی کردن دلم. گاهی هم تونستم منظورم رو به طور غير مستقيم به کسی بفهمونم. اينجا برای آرزوهام فضا به اندازه کافی داشتم

اميدوارم برای شما خوندن ياسمن جون خسته کننده نبوده باشه. ( تو غلط می کنی خسته شده باشی!! ) در ضمن اين فرصت طلايی رو در اختيارتون می ذارم که پست برگزيده رو هم انتخاب کنيد

پیوست: نمی دونم چرا از 31 دسامبر شروع کردم وبلاگ نوشتن می ذاشتم اول ژانویه که مثلا خیلی خارجی باشه !!

Monday, December 25, 2006

بازی شب یلدا

يه بازی ظاهراً توی وبلاگ ها راه افتاده به نام " بازی شب يلدا" که امیر منو دعوت کرده، خودشم از طريق روزبه اومده. بازی اينجوری که هر کسی راجع به خودش 5 تا نکته که شايد کسی نمی دونسته ميگه و بعد 5 نفر رو به بازی دعوت می کنه


1) من مثل سگ از کلاغ می ترسم. شايد به خاطر اينکه يه دفعه يه کلاغ که از بالا سرم رد می شد پاش گرفت به موهام. يه دفعه هم با آرامش کامل کنار پنجره نشسته بودم که يه کلاغ اومد خودشو کوبوند تو شيشه و منو واقعاً ترسوند. خلاصه که خيلی موجود مزخرفيه. در ضمن من از کپک هم خيلی می ترسم ( بابام بچه بوده از پنبه می ترسيده!!)

2) تقريباً از کلاس چهارم دبستان عاشق بازيگری شدم. اول به خاطر سريال ساعت خوش و رضا عطاران بود. ( هنوزم ازش خوشم مياد.) همه زندگی بازيگر ها رو مي دونستم و تمام روز پای تلويزيون بودم. ولی خانواده بسيار مخالف بودن. و اين استعداد در من سرکوب شد! حتی يه دفعه کامبوزيا پرتوی ( کارگردان ) باهام حرف زد که بي خيال اين موضوع بشم. خوب شدم ديگه!

3) تا سر حد مرگ خواب می بينم. تمام مسائل روز رو شب تو خواب می بينم. اين موضوع واقعاً داره واسم آزاردهنده ميشه. چون صبح بدون انرژی و خسته از خواب پا مي شم. انقدر تو خواب اضطراب دارم که دارم ديوونه می شم. هميشه تو خوابم پر از آدمه. و معمولا تو مکان های عمومی يا مهمونی يا ... هر جايی که چگالی آدم ها واقعا زياد باشه اتفاق می افته

4) شديداً به خدا عتقاد دارم و حضورش رو در هر کاری احساس می کنم. ابايی از گفتن اين موضوع ندارم و برام مهم نيست بقيه چی فکر می کنن و يا شايد به نظرشون خنده دار بياد

5) اصولا از بحث کردن راجع به عقايدم خوشم نمياد. برام مهم نيست بقيه چه نظری راجع به دين، سياست، ادبيات و ... دارن. و اصلاً هم در صدد نيستم که اون ها رو قانع کنم يا نظرم رو ابراز کنم. فقط شناخت عقايدشون بهم کمک می کنه تا بدونم حدود روابطم باهاشون چيه

اين بود ياسمن!!

حالا 5 تام: نسيم، روژین، سپهر، عباس،فریدون

پیوست: چون پست قبلی رو تازه گذاشته بودم هنوز برای کامنت گذاشتن بازه

Friday, December 22, 2006

تصور کن


تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست

جواب همصدایی ها پلیس ضد شورش نیست

نه بمب هسته ای داره نه بمب افکن نه خمپاره

دیگه هیچ بچه ای پا شوروی مین جا نمی ذاره

همه آزاد آزادن همه بی درد بی دردن

تو روز نامه نمی خونی نهنگ ها خود کشی کردن


جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت

بدون ظلم خود کامه بدون وحشت و تابوت

جهانی رو تصور کن پر از لبخند و آزادی

لبالب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی


تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه

اگه با بردن اسمش گلو پر میشه ازسرمه

تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانست

تمام جنگای دنیا شدن مشمول آتش بس

کسی آقای عالم نیست برابر با همن مردم

دیگه سهم هر انسانه تن هر دونه گندم

بدون مرز و محدوده وطن یعنی همه دنیا

تصور کن تو می تونی بشی تعبیر این رویا

Tuesday, December 12, 2006

یووووهوووو

برف خیلی قشنگی اومد امروز صبح. تو یه تاکسی خالی نشستم و بعد از مدت ها یه آرامش خیلی خوب رو تجربه کردم.راننده آهنگهای قدیمی گوگوش رو گذاشته بود و من دیگه داشتم حال دنیا رو می کردم. البته یه هیجان کوچولو و یه امید بزرگ هم تو دلم بود که فضا رو برام دلپذیرتر می کرد. خیلی خوب بود
پیوست: هیچی آهنگ های گوگوش نمی شه

Saturday, December 09, 2006

I'm alive

The only person, who is with us our entire life, is ourselves. Be ALIVE while you are 
alive.
پیوست: البته من خیلی "الایو" نیستم ها