شبانه ها

Sunday, May 28, 2006

انسان ، پدر ، قاتل

چند وقت پيش يه جا خوندم که يه مردی (دکتر بوده) با زنش دعوا می کنه و خانوم ميره خونه مادرش. مرد زنگ می زنه بهش که اگه برنگردی خونه سر بچه رو می برم ( يه پسر 5 ساله داشتن)، خانومه توجه نمی کنه چون باور نمی کرده پدر بچه همچين کاری بکنه. فردا که مي آد خونه می بينه که مرده سر بچه رو گوش تا گوش بريده

وقتی اينو خوندم حالم خيلی بد شد. باورم نمی شد يه پدر بتونه سر يه چيز بيخود بچه اش رو بكشه. نمی دونم ما چه جور موجوداتی هستيم، يعنی نمی فهمم انسان چه جور چيزيه که می تونه تو عصبانيت هر کاری بکنه. به اون درجه از جنون برسه که بچه خودشو سر ببره

.پيوست: تازگی ها خيلی از تظاهر بدم اومده

Monday, May 22, 2006

رويا

اون وقتا که بچه تر بودم ( البته الان هم بزرگ نشدم) خيلی اهل خيال پردازی بودم. می تونستم ساعت ها به يه جا خيره بشم و فکرم رو پرواز بدم. روياهای شبانه ام تقريباً حالت سريال پيدا می کرد.( شايد به خاطر همين اسم اينجا رو گذشتم شبانه ها). يه معلم داشتم که می گفت نوجوان ها تو سن 14، 15 سالگی چند تا مشکل پيدا می کنن. يکي اينه که دلشون مي خواد شبها زود بخوابن، يکی ديگه اينه که خيلي خيال پردازی می کنن. من شبها زود مي خوابيدم که خيال پردازی کنم ( 2 تا مشکل رو با هم داشتم!) البته به نظرم اين اصلاً مشکل نبود. وقتی که درس می خوندم به خودم به ازای هر 50 دقيقه درس خوندن 10 دقيقه فرصت می دادم که به هر چی که مي خوام فکر کنم. واقعاً شيرين بود. البته ممکن بود مشکلاتی هم داشته باشه. مثلاً آدم ها تو زندگی عادی اون جوری نباشن که تو روياهام بودن و اين می تونست از نظر روحی بهم ضربه وارد کنه. يا مثلاً اگه اين قضيه خيلی ريشه دار ميشد ممکن بود قاطی کنم که کدوم اتفاق ها تو واقعيت افتادن و کدوم ها تو خواب و خيال
ولی واقعاً لذت بخش بود. الان هم اين کار رو مي کنم ولی ديگه از اون جنس نيست، مقطعي شده. ای بابا، کجايی جوونی

انسان هرگز نمی تواند از رويا دست بکشد. رويا خوراک روح است. در زندگی بارها روياهامان را فروريخته می بينيم ولی بايد به ديدن رويا ادامه دهيم. اگرنه روح می ميرد

Sunday, May 14, 2006

هشت ميليون تومان

چند وقت پيش که رفته بودم کتابخونه دانشکده تا اگه خدا بخواد دو زار درس بخونم شنيدم که خانمی که مسوول کتابخونه س چند تا مجله رياضی رو به يه نفر نشون داد و گفت که برای اين مجله ها 8 ميليون تومان پول دادن. باورم نمي شد. از خودم خجالت کشيدم که تا حالا حتي يه نگاه به مجلات و کتاب ها ننداختم که ببينم اسمشون چيه. خجالت کشيدم که يه بار هم کتابخونه مرکزی نرفتم
مثل بز فقط می رم دانشگاه و ميام. خوشحالم که مثلاً دانشگاه شريف ميرم, بخوره تو اون سرم! يه قدم بر نمي دارم که پيشرفت کنم. دوشنبه ها با ديدن رضا يادم مي افته که جلسه کلوپ علوم كامپيوتر تو چمن تشکيل ميشه. می رم يه آب آلبالو مي خورم و برمي گردم. اصلاً يه کلمه نمی پرسم " بابا جريان گراف لب چيه؟" دور خودم رو پر کردم از .انواع کتاب و سي-دي. از سي-دي آموزشی فلش گرفته تا خدآموز آلمانی
.از دوستان خواهش مي کنم يکی بزنن تو گوش من شايد به خودم بيام

Thursday, May 04, 2006

جهان ما

به مردم جهان گفتند : نظر خودتون رو راجع به راه حل كمبود غذا در ساير كشورها صادقانه بيان كنيد؟
و كسي جوابي نداد. چون در آفريقا كسي نمي دانست غذا يعني چه؟
در آسيا كسي نمي دانست نظر يعني چه؟
در اروپاي شرقي كسي نمي دانست صادقانه يعني چه؟
در اروپاي غربي كسي نمي دانست كمبود يعني چه؟
در آمريكا كسي نمي دانست ساير كشورها يعني چه