شبانه ها

Wednesday, August 23, 2006

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد... زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد

نمی دونم به فال حافظ اعتقاد دارين يا نه ولی من کم و بيش دارم. البته نه اينکه هميشه که فال مي گيرم ازش جواب بگيرم ولی هر وقت خيلی درمانده شده بودم جواب داده. گاهی همين که با آدم همدردی می کنه خيلی آرامش بخشه

گاهی هم يه چيزايی مياد که واقعاً تعجب می کنم. مثلاً يه بار يه خوابی ديدم و به حافظ گفتم يه خواب ديدم تعبيرش رو بهم بگو. اين شعر اومد

ديدم به خواب دوش که ماهی برآمدی ... کز عکس روی او شب هجران سرآمدی

تعبير رفت يار سفر کرده می رسد ... ای کاش هر چه زودتر از در درآمدی

يه بار فال شب يلدا رو می گرفتم و دقيقاً کلمه " شب يلدا " توی شعر بود. يا يکی دو روز پيش برای يه سفری فال گرفتم و بيت آخر شعر اين بود

راه نبرديم به مقصود خود اندر شيراز ... خرّم آن روز که حافظ راه بغداد کند

نمی دونم شايد همين چيزا باعث ميشه آدم اعتقاد پيدا کنه يا حداقل دلگرم بشه. گاهی فکر می کنم شايد مي خوام خودم رو گول بزنم

هر چی هست حتی اگه فال هم وجود نداشته باشه خوندن يه شعر از حافظ واقعاً شیرینه

Wednesday, August 09, 2006

بابا ولم کنید

گاهی دلمون می خواد از گذشته فرار کنيم، اشتباهامون رو پشت سرمون بذاريم و از نو شروع کنيم ولی نميدونم چرا نمی شه. هميشه فکر می کردم امکان پذيره ولی الان يه ساعته که حس می کنم نمی شه. می شه به شرطی که هی یکی یادت نندازه و تنت رو نلرزونه. يه چيزايی مثل بختک می افته رو زندگيمون و سايه اش همه جا دنبال آدمه. شايد به روت نيارن ولی اون اشتباه رو چماق می کنن و وقتی فکر می کنی ديگه همه چی تموم شده اونو تو سرت می کوبن. خود آدم هم بی تقصير نيست، خوب اشتباه کرده و ... . ياد آوريش باعث ميشه تو از هر قدمی واسه آينده هم بترسی

ای خدا ... دلم داره می ترکه