شبانه ها

Friday, November 30, 2007

دلم واسه خودم تنگ شده

من قالب وبلاگم رو تغيير نمی دم، از وقتی گوشی موبايلم رو خريدم زنگش رو عوض نکردم...
ميگن اينجور آدم ها شخصيت با ثباتی دارن. ولی من فکر ميکنم می ترسم. می ترسم از اينکه تو زندگيم تغيير ايجاد کنم. شايد بشه گفت يه جور پير شدن داره مياد سراغم.

بچه تر (می شه گفت نوجوان) که بودم برای چيزايی که می خواستم می جنگيدم، دعوا راه می انداختم، ولی الان چند ساله که ديگه از دعوا خبری نيست. نه به اين خاطر که شرايط بهتر شده،نه. من ديگه حوصله جنگيدن ندارم، حوصله اينکه زندگيم دچار تنش بشه

شايد به اين خاطر باشه که چيزای مهمتری برای نگرانی وجود داره، نمی دونم...

از اينکه يه روز تصميم می گيرم که هزار تا کار جديد بکنم و فرداش در اوج دل مردگی دلم می خواد تمام روزم رو تو افسردگی سپری کنم، حالم بهم می خوره

پيوست:

در شب ديوانه غمگين
مانده داشت بيکران در زير باران، آه، ساعتهاست

همچنان می بارد اين ابر سياه ساکت دلگير

نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفير باد ولگردی

نه چراغ چشم گرگی پير

Saturday, November 24, 2007

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

هوا داره سرد میشه و من دوباره دارم می رم تو لاک خودم. هوشمند بهم می گه ساکت شدم، می گه به یاسمن ساکت و بی حوصله عادت نداره. منم به این یاسمن عادت ندارم. نمی دونم ... فکر نکنم فقط مال سرما باشه
دلم دستکش های چرمی قهوه ای می خواد

Monday, November 19, 2007

آخی خدا


هزاران نفر برای بارش باران دعا کردند غافل از اینکه خدا با کودکی است که کفشهایش سوراخ است